بسازمت بگذارمت پشت در از ابر آفتاب درون روزن ها میان راه بشنوم صداهایی در برگ ها پاییز بریزد و درخت گیلاس بتکاند دامن گربه بچرخد در حیاط و مار مو لک دنبال ماده اش کند کلاغ ظرف آب پرنده ها را بر گرداند و باد.... بسازد افسانه ها .......................
روز میلادم انگار افروخت مهر بارید عشق دمید آتش اهورایی وزیدن گرفت نسیم شوق مهر شاید ماه ایجاد دل من باشد مهر بسان مهره ای ست بر گردن مهر زده ای برلب بر دل بر عقل حلقه زده ای بر چشم بر گوش بر دست .
نگفتی ماه تا امشب چه زیباست ندیدی جانم از غم نا شکیباست چرا رفتی چرا من بی قرارم به سر سودای آغوش تو دارم خیالت گرچه عمری یار من بود امیدت گرچه در پندار من بود بیا امشب شرابی دیگرم ده ز مینای حقیقت ساغرم ده چرا رفتی چرا من بی قرارم به سر سودای آغوش تو دارم دل دیوانه را دیوانه تر کن مرا از هردو عالم بی خبر کن بیا امشب شرابی دیگرم ده ز مینای حقیقت ساغرم ده ز مینای حقیقت ساغرم ده چرا رفتی چرا من بی قرارم به سر سودای آغوش تو دارم…