قرار است تا کی از پشت شیشه ها به آفتاب نگاه کنیم؟ به نرده ها که روبه روی ما هستند انگار کن برف افتاده روی آدرس¬ها
تخیل مرده دنبال دفتر نمی گردد
در پشت یک عبارت یک دنیا در پشت یک سلام اقیانوس کنار اقیانوس پس این نقشه ها را بردارید که شهرها یکی شماره ها یکی ست همه و خورشید پیراهن خزه به تن دارد که دلتنگی ها به این سرعت به یاد می آیند با این کیف سیاه در خیابان ها چقدر و کوچه ها چقدر بگردم من نه کارد در جای دیگری گیر دارد به عهده ی من نیست تابلوها شامل توقف، ایست، به مرگ چند متر نمانده است، آهسته.
این حق آسمان است که می رود بالاتر کجای جهان این گونه است آخر که چون از خواب برمی خیزی می گویی گور مرا نشان دهید یا فکر می کنید می شود بدون هیچ تشویشی بر پل ها قدم زنان پرندگان را دید از من که گذشته دیگر اما این جا چقدر ساده پای می نهند به حرف ساعت ها و روزهایشان هیچ کس انگار مخاطب هیچ کس نیست و تازه تعجب می کنند وقتی شاعری می گوید تنها سیب نیست که دو نیمه یگانه است که گاه نیز یک جان در دو سوی رود تقسیم می شود چون شمعی که سبز می شود میان آیینه.
داستان موسیقی ایران، داستانی است پر از فراز و نشیب و در این میان آنچه ما را به مبدا پیدایش این هنر نزدیك میكند كشف نیهای استخوانی مربوط به هزارههای قبل از میلاد است كه در نوع خود ابتداییترین و اولین نمونههای سازهای موسیقی محسوب شود، شادروان حسن مشحون معتقد است، از زمانی كه بشر توانست انفعالات درونی خود را به وسیله صدا نمایش دهد و وزن را از صداهای منظم و مختلف طبیعت به دست آورد، موسیقی را به وجود آورد زیرا جهان پر از اصوات است و عالم خلقت بر توازن و انتظام استوار است. چون تشخیص موزون از غیر موزون در طبیعت بشر است ، و هر چیز موزون مطابق طبع انسان است . آواز ، رقص ، شعر كه هر سه موزونند و مورد پسند بشر ؛ از همان دوران قدیم به صورت آداب و رسوم جزو زندگی ملل دنیا درآمدند ؛ با پیشرفت تمدن و با اختراع آلات و ادوات موسیقی بشر از نواهایی كه در ذهنش حالت دلپذیر ایجاد می كرد تقلید نمود و با سرودهای مذهبی به نیایش رب النوع ها پرداخت و موسیقی را ركن اصلی دین قرار داد و از رقص و آوازهای ضربی و غیر ضربی در جشن و سرور و مراسم مذهبی خود استفاده نمود. پس ریشه موسیقی به عهد كهن ارتباط دارد، موسیقی صوتی با سخن به وجود آمده است و در واقع همان روزی كه انسان توانست برای نخستین بار خوشیها و رنجهای خود را با صدا نمایش دهد، مبدا موسیقی است.
سرگذشت هنر ایران از جمله موسیقی آن را می توان به دو بخش تقسیم كرد :
دوره نخست : از آمدن نژاد آریایی به سرزمین ایران تا پایان دوره ساسانی
دوره دوم : از طلوع اسلام تا عصر حاضر
در مورد دوره نخست ، آنچه درباره اندیشه ، عواطف و احساسات هنر آریائیان گفته می شود به سبب فقدان آثار مدون و اسناد معتبر به ناگزیر مبنی بر حدس و گمان خواهد بود ، اكنون بیشتر اطلاعات ما از ایران قدیم غیر از روایات دانشمندان و مورخین شرقی و ادبای دوره اسلامی و اندكی از كتب ایران پیش از اسلام كه از اواخر عهد ساسانی باقی مانده ، از منابع خارجی و تحقیق و تتبع شرق شناسان است.
هیچ ملتی بدون اقتباس و استفاده و یاری جستن از دیگران نتوانسته به درجات عالی از تمدن دست یابد و هر ملتی بنابر نیازها و شرایط محیطی خویش و با اندیشه و ذوق و توانائی های خود چیزهائی بوجود آورده كه در طول زمان در نتیجه برخورد و ارتباط و در آمیختن با ملت های دیگر ، به دیگران منتقل شده است. ایرانیان از ملت هائی هستند كه در این اقتباس و تصرف در آن توانائی و ذوق و پسند خود را در طول تاریخ به ثبوت رسانیده و آن چه را اخذ كرده اند به صورتی بهتر و خوشایندتر در آورده و بدان رنگ ملی داده اند.
ابن خلدون نیز پیرامون اهمیت دادن سلسلههای تاریخی ایران به موسیقی مینویسد: موسیقی نزد ایرانیان پیش از اسلام مطلوب و محبوب بود و رواج بسیار داشت. پادشاهان توجه و علاقهی زیادی به اهل موسیقی مبذول مینمودند و خنیاگران و موسیقیدانان را در دربار سلاطین ایران منزلت و مقامی بس ارجمند بوده است.
برای روشن شدن این موضوع و با توجه به آمیزش و ارتباط ملت های متمدنی كه در قلمرو هخامنشیان می زیستند و دیگر مللی كه به ایران ارتباط داشتند ؛ ابتدا در مورد تمدن هائی صحبت خواهیم كرد كه از لحاظ هنر موسیقی دارای غنای فرهنگی بوده اند.
تمدن سومری : سومری ها دارای تمدن كهن بودند ؛ و اسباب و آلات موسیقی كه در حفاری های سرزمین كلده و شهر اور كشف شده تا حدودی سابقه و ریشه موسیقی آسیا به ویژه مردم آسیای غربی را روشن كرده است. در داخل آرامگاه یكی از پادشاهان سومری نقش برجسته ای است كه یك نوازنده چنگ و زنی را در حال رقص نشان می دهد ، نیز در كاوشهای انجام شده در اور دو ستون كشف شده كه بر آن آهنگ موسیقی نقش شده است. از وسایل مرسوم در این تمدن می توان طبل و چنگ و نی را نام برد.
تمدن كلده (بابل جدید) : این تمدن نسبت به ملل همسایه سمت مربی داشته و ملل قدیم از علوم و صنایع و هنر آنان برخوردار بوده اند ، از آثار بدست آمده در حفاری ها و تحقیقات دانشمندان معلوم گردیده كه اسباب و آلات موسیقی این دوره عبارت بودند از نی ، فلوت ، شیپور ، عود ، طبل و قانون.
در مورد ادوات موسیقی دورانهای هخامنشی و پیش از اسلام نیز ، از سازهایی چون نقاره، شیپور، نی، بربط، تنبك، كوس، كرنای، سرنا، دمامه، خم، جلجل و گاودمن نام برده شده است.
به عنوان نمونه در شاهنامه میخوانیم : خروش آمد و ناله كرنای برفتند گردان لشكر ز جای
یا منوچهری میگوید : ز فریاد خرمهره و گام دم الاله بر امد ز رویینه خم
در یك تجزیه و تحلیلی كلی ،اطلاعاتی كه شاهنامه از ابزارهای موسیقی دورانهای تاریخی و اسلامی به ما منتقل میكند به مراتب بیشتر از سایر منابع تاریخی است چرا كه فردوسی با توجه به سرایش شاهنامه در وزن حماسی در پیروزی ایرانیان سازهای شاد و مناسب و در جنگها موسیقی عزا و سوگها را به كار میبرد.
داستان موسیقی ایران، داستانی است پر از فراز و نشیب و در این میان آنچه ما را به مبدا پیدایش این هنر نزدیك میكند كشف نیهای استخوانی مربوط به هزارههای قبل از میلاد است كه در نوع خود ابتداییترین و اولین نمونههای سازهای موسیقی محسوب شود، شادروان حسن مشحون معتقد است، از زمانی كه بشر توانست انفعالات درونی خود را به وسیله صدا نمایش دهد و وزن را از صداهای منظم و مختلف طبیعت به دست آورد، موسیقی را به وجود آورد زیرا جهان پر از اصوات است و عالم خلقت بر توازن و انتظام استوار است. چون تشخیص موزون از غیر موزون در طبیعت بشر است ، و هر چیز موزون مطابق طبع انسان است . آواز ، رقص ، شعر كه هر سه موزونند و مورد پسند بشر ؛ از همان دوران قدیم به صورت آداب و رسوم جزو زندگی ملل دنیا درآمدند ؛ با پیشرفت تمدن و با اختراع آلات و ادوات موسیقی بشر از نواهایی كه در ذهنش حالت دلپذیر ایجاد می كرد تقلید نمود و با سرودهای مذهبی به نیایش رب النوع ها پرداخت و موسیقی را ركن اصلی دین قرار داد و از رقص و آوازهای ضربی و غیر ضربی در جشن و سرور و مراسم مذهبی خود استفاده نمود. پس ریشه موسیقی به عهد كهن ارتباط دارد، موسیقی صوتی با سخن به وجود آمده است و در واقع همان روزی كه انسان توانست برای نخستین بار خوشیها و رنجهای خود را با صدا نمایش دهد، مبدا موسیقی است.
سرگذشت هنر ایران از جمله موسیقی آن را می توان به دو بخش تقسیم كرد :
دوره نخست : از آمدن نژاد آریایی به سرزمین ایران تا پایان دوره ساسانی
دوره دوم : از طلوع اسلام تا عصر حاضر
در مورد دوره نخست ، آنچه درباره اندیشه ، عواطف و احساسات هنر آریائیان گفته می شود به سبب فقدان آثار مدون و اسناد معتبر به ناگزیر مبنی بر حدس و گمان خواهد بود ، اكنون بیشتر اطلاعات ما از ایران قدیم غیر از روایات دانشمندان و مورخین شرقی و ادبای دوره اسلامی و اندكی از كتب ایران پیش از اسلام كه از اواخر عهد ساسانی باقی مانده ، از منابع خارجی و تحقیق و تتبع شرق شناسان است.
هیچ ملتی بدون اقتباس و استفاده و یاری جستن از دیگران نتوانسته به درجات عالی از تمدن دست یابد و هر ملتی بنابر نیازها و شرایط محیطی خویش و با اندیشه و ذوق و توانائی های خود چیزهائی بوجود آورده كه در طول زمان در نتیجه برخورد و ارتباط و در آمیختن با ملت های دیگر ، به دیگران منتقل شده است. ایرانیان از ملت هائی هستند كه در این اقتباس و تصرف در آن توانائی و ذوق و پسند خود را در طول تاریخ به ثبوت رسانیده و آن چه را اخذ كرده اند به صورتی بهتر و خوشایندتر در آورده و بدان رنگ ملی داده اند.
ابن خلدون نیز پیرامون اهمیت دادن سلسلههای تاریخی ایران به موسیقی مینویسد: موسیقی نزد ایرانیان پیش از اسلام مطلوب و محبوب بود و رواج بسیار داشت. پادشاهان توجه و علاقهی زیادی به اهل موسیقی مبذول مینمودند و خنیاگران و موسیقیدانان را در دربار سلاطین ایران منزلت و مقامی بس ارجمند بوده است.
برای روشن شدن این موضوع و با توجه به آمیزش و ارتباط ملت های متمدنی كه در قلمرو هخامنشیان می زیستند و دیگر مللی كه به ایران ارتباط داشتند ؛ ابتدا در مورد تمدن هائی صحبت خواهیم كرد كه از لحاظ هنر موسیقی دارای غنای فرهنگی بوده اند.
تمدن سومری : سومری ها دارای تمدن كهن بودند ؛ و اسباب و آلات موسیقی كه در حفاری های سرزمین كلده و شهر اور كشف شده تا حدودی سابقه و ریشه موسیقی آسیا به ویژه مردم آسیای غربی را روشن كرده است. در داخل آرامگاه یكی از پادشاهان سومری نقش برجسته ای است كه یك نوازنده چنگ و زنی را در حال رقص نشان می دهد ، نیز در كاوشهای انجام شده در اور دو ستون كشف شده كه بر آن آهنگ موسیقی نقش شده است. از وسایل مرسوم در این تمدن می توان طبل و چنگ و نی را نام برد.
تمدن كلده (بابل جدید) : این تمدن نسبت به ملل همسایه سمت مربی داشته و ملل قدیم از علوم و صنایع و هنر آنان برخوردار بوده اند ، از آثار بدست آمده در حفاری ها و تحقیقات دانشمندان معلوم گردیده كه اسباب و آلات موسیقی این دوره عبارت بودند از نی ، فلوت ، شیپور ، عود ، طبل و قانون.
در مورد ادوات موسیقی دورانهای هخامنشی و پیش از اسلام نیز ، از سازهایی چون نقاره، شیپور، نی، بربط، تنبك، كوس، كرنای، سرنا، دمامه، خم، جلجل و گاودمن نام برده شده است.
به عنوان نمونه در شاهنامه میخوانیم : خروش آمد و ناله كرنای برفتند گردان لشكر ز جای
یا منوچهری میگوید : ز فریاد خرمهره و گام دم الاله بر امد ز رویینه خم
در یك تجزیه و تحلیلی كلی ،اطلاعاتی كه شاهنامه از ابزارهای موسیقی دورانهای تاریخی و اسلامی به ما منتقل میكند به مراتب بیشتر از سایر منابع تاریخی است چرا كه فردوسی با توجه به سرایش شاهنامه در وزن حماسی در پیروزی ایرانیان سازهای شاد و مناسب و در جنگها موسیقی عزا و سوگها را به كار میبرد.
فتابی چکید بر خاطراتم مهمانم کرد قطره قطره روشنی تا امروز نگاهش را قاب گرفتم دیوارها رقص در رقص جشن ِ نور را هدیه می دادند جانشینی دیگر برای خدا امیدی دوباره
بسازمت بگذارمت پشت در از ابر آفتاب درون روزن ها میان راه بشنوم صداهایی در برگ ها پاییز بریزد و درخت گیلاس بتکاند دامن گربه بچرخد در حیاط و مار مو لک دنبال ماده اش کند کلاغ ظرف آب پرنده ها را بر گرداند و باد.... بسازد افسانه ها .......................
لطفا بخوانید . می دانم که متاثر خواهیدشد این داستان کوتاه را سالها پیش با الهام از زندگی یکی از دانشجویانم نوشتم که بزودی همراه با دیگر داستانهای کوتاهم چاپ ومنتشر خواهد شد . بخوانید وداوری کنید
همنشين باد
تازه شروع به کار کرده بودم که آمد. کمی از ساعت هشت صبح گذشته بود.چند بار به در زد ، در را گشود و گفت: - کمی برای من وقت داريد. لاغر شده بود. شايد بهتر است بگويم عوض شده بود. گونه هايش گود رفته و چشمان سبز و زيبايش آن درخشندگی گذشته را نداشتند. خسته و غم آلود می نمودند. بالا پوشش را درآورد. روسری مشکيش را روی سرش مرتب و انتهای آن را به شانه ی چپش انداخت و نشست و گفت: - آمده ام برای خداحافظی بالاخره تمام شد. فارغ التحصيل شدم. فکر کردم قبل از اينکه شما به کلاس تشريف ببريد. بيام و خداحافظی کنم. - گفتم امروز ساعت ده و نيم کلاس دارم. خيلی خوشحالم که می بينمت . فارغ التحصيلی و موفقيتت را تبريک می گويم. حالاديگر يک خانم دکتر هستي. نگاهش را به زمين دوخته بود و شايد دنبال جمله ای می گشت. - پرسيدم چای يا نسکافه ميل داري؟ - گفت فرقی نمی کنه، هر کدام برای شما راحت تره. بعد از پنجره محوطه دانشکده را نگاه کرد و گفت: - اتوبوس ها ساعت نه حرکت می کنند. بايد کمی عجله کنم برايش چای ريختم، فنجان را ميان دو دستش گرفت و آرام شروع به نوشيدن کرد. - گفتم داغه - گفت در اين سرمای صبح می چسبه. - گفتم هفت سال خيلی زود گذشت . - گفت زود که نه ، خيلی سخت گذشت . انگار همين ديروز بود که به دانشکده آمد. از همان اول مشخص بود . که با ديگر دانشجويان فرق دارد. علاوه بر تيپ وزيبايی فوق العاده اش در وجودش چيزی بود که نمی توانست پنهان کند.حضورش در هر جا به چشم می زد. نگاهش، حرکاتـش، صحبت کردنـش و حافظـه وعلاقـه ی بی حدش برای مطالعـه و استعداد و انـرژی فوق العـاده اش برای ياد گرفتن . اما چيز ديگری هم در زندگيش بود که گاه توانش را از او می گرفت . پدر معتاد و بيمارش، خانواده گسسته و تکه پاره ی فقيرش. گاه می ديدی که چند روز يا چند هفته ای نيست و از کلاس و درسش غيبت کرده. بيشتر به خاطر تخصصم برای درددل کردن پيش من می آمد. هميشه نگران بود. انگار از چيزی و مسئله ای وحشت داشت. مسئله و چيزی پنهان که توان گفتن آن را نداشت. گويی می ترسيد که رازش فاش شود. چند بار سئوال کرده بود که اگر آدم مجبور به انجام کاری شود که نمی خواسته وناگزير بوده . گناه و کار بدی کرده؟ گفته بودم تـا کار چه بـوده باشد امـا اگر ناگزير و مجبور بوده، نه. با شنيدن پاسخ من چهره گرفته و مشوشش شکفته و آرام می شد. هميشه می نشست از دلتنگيها و مشکلات خود وخانواده اش و ايده ها و آرزوها و خواسته هايش می گفت. می گفت و خالی می شد و راه چاره هم نمی خواست. دلش را اندوهش را خالی می کرد . بعد بلند می شد. تشکر می کرد و می گفت: - بله شما درست می فرماييد. شايد زندگی همينه. زندگی را همان طور که هست بايد ديد. بسيار وقت ها برای او مثل ساير دانشجوها از مسايل جامعه می گفتم از مفهوم هستی و اين که زندگی هر کس شکل خاص خود را دارد. مهم نيست که چگونه و چطور است. مهم اين است که فرد آن را چگونه برگزار می کند. اگر بخواهيم خيلی هم زيبا است. سال پنجم دانشکده بود که عشق سراغش آمد. دکتر فرهاد جوان خوش فکر و برازنده ای بود که تازه تخصصش را در روانشناسی گرفته بود. مطب زده و در دانشگاه و بيمارستان مشغول کار و تدريس بود . آنها با هم آشنا شده، به هم دلباخته و ازدواج کردند. آشنايی و ازدواج با دکتر فرهاد و زندگی آرام تاثير خود را گذاشت و او را بطور کلی عوض کرد. بعد از چند ماه آن دختر پرجنب وجوش و پر سرو صدا و هميشه معترض مبدل به زن جوان و آرامی شد که چهره شاداب و مهربانش به همه آرامش می داد.اما هنوز آن مسئله که از گذشته با او بود گاه گاهی نگران و مضطربش می کرد. بعد از گذشت يک سال زندگی مملو از عشق، آرامششان به هم ريخت. سفر به شهری ديگر و شرکت در يک ميهمانی و بعد نامه يکی از دوستان فرهاد ، همه چيز را به هم ريخت و آن مسئله و راز پنهان را برملا کرد - تو چرا به من نگفته بودی - چه چيز را؟ - مگه نامه را نخواندی ، همان را - درست می گی بايد می گفتم، اما مسئله مهمی نبود - مسئله مهمی نبود. توهم خانه وهم خوابه و معشوقه ی پيرمردی بوده ای . می فرمايی مسئله مهمی نبوده - مؤدب حرف بزن من در خانه او کار می کردم. - کار می کردی؟ - بله کار می کردم. - تو شش ماه با پيرمردی به سر برده ای، حالا می فرمايی کار می کردی ؟ - بله من برای اداره زندگی خودم ، خانواده ام، پدرم، مادرم برادران و خواهرانم مجبور بودم کار کنم. من پرستار خانه بودم نه هم خانه. می فهمی - نه آن طوری نبوده - چرا همان طور بوده - آنهايی که تو را همراه آن پيرمرد در کوچه و خيابان در ميهمانی ها ديده اند، حرفهای آنها چی؟ حتما حرفهای آنها هم درست نيست. - بله که درست نيست - تو شش ماه با يک مرد - يک پيرمرد - يک پيرمرد به سر برده ای . حال می فرمايی کار می کردی - به سر نبرده ام. پرستار شبانه روزی يک پيرمرد مريض بودم در برابر حقوق بسيار خوب و بالا. - چه مدت. - نه ماه، ماه دهم بود که فوت کرد. - چرا نمی گفتی ، چرا به آنها به دوستانت در آن جا و اين جا به همه حقيقت را نگفتی، حالا که همه چيز فاش شده می فرمايی کار می کردی. - مجبور بودم. - برای چی - خجالت می کشيدم. من برای اداره زندگيم به پول احتياج داشتم. مجبور شدم پرستار خصوصی پيرمرد تنهايی شوم و او را تر و خشک کنم کار سخت و بدی بود. خيلی رنج بردم. - بيهوده گريه نکن و ادا درنيار تو دروغ می گويی - من حقيقت را گفتم - گذشته پنهانت را - داد نکش من همان روزهای اول آشنايی وضع خانواده و مشکل پدرم را گفته بودم. - نه زندگی بايک پيرمرد را - زندگی نه، پرستاری از يک پيرمرد سرطانی را - چرا همراه با او به مهمانيها می رفتی؟ - مجبور بودم. وضع خوبی نداشت، قلبش هم ناراحت بود. من موظف بودم هميشه همراهاش باشم. او می رفت و من مجبور می شدم. کنارش باشم - حالا من چه کار کنم، دوستان ، آشنايان هيچ، به فاميلم چه بگويم ؟ - حقيقت را - که زنم در گذشته هم خانه پيرمردی بوده - که زنت در گذشته در دوره ی دانشجويی کار می کرده و پزشک و پرستار خانه پيرمردی بوده. - من گفتم و همه باور کردند - باور نکنند . - ولی خانواده و فاميل من تو اين شهرند من اهل اين شهر هستم. تو اين شهر و جامعه به سر می برم. می فهمی تومنو خرد و خراب و خوار کرده ای. - اين درست نيست فرهاد - چرا همين طوره تغيير رفتار دکتر فرهاد، انزوا و دوری جستن آنها از محافل کم کم شايعه هايی را به همراه آورد. شايعه های بد و نادرست، دهان به دهان می گشت و زندگی آنها را خراب و خرابتر می کرد. روزها و ماه ها گذشت. سال تحصيلی جديد شروع شد پاييز آمد با ابرهای تيره و همه چيز و همه کس را در بر گرفت. ماه سوم پاييز، اواسط آذرماه بود که خبر مرگ دکتر فرهاد در شهر در همه جا پيچيد. خيلی ها موضوع را طوری ديگر نقل کرده و مرگ دکتر فرهاد را خودکشی می گفتند اما پليس مرگ او را در اثر سرعت بيش از حد ، خروج از جاده و بر خورد با درخت تشخيص داده بود. چاييش را خورد. فنجان را روی ميز گذاشت. نيم خيز شد و از پنجره دوباره بيرون را نگاه کرد وگفت: - اتوبوسها دارن راه می افتند. دير شده بايد بروم. - گفتم می خواهی چکار کنی؟ - گفت برای روشن شدن محل طرحم بايد بروم تهران، ببينم طرح کارم را کجا می دهند. - گفتم اگر به اين جا، شهر خودت بدهند خوبه راحت می شوی. درخواست کن شايد موافقت کردند. - گفت هر جا بدهند فرقی نمی کند. من به اين زيستن تکه و پاره عادت کرده ام. هر چقدر دورتر به يک شهر دور افتاده تر بهتر، مگر خودتان نمی گفتيد زندگی همينه بايد برگزارش کرد. خوب من هم برگزارش می کنم . يک روزی در کنکور قبول شدم به اين دانشکده آمدم بی آنکه خودم بخواهم. در خدمت شما و ديگران آموختم و حالا می روم. من ديگر زندگی رو همين می دانم. نگاهش پر از اندوه شد. بلند شد بالا پوشش را پوشيد. خواست روسريش را مرتب کند. يک لحظه روسريش کنار رفت. ديدم دسته ای از موهای بالای پيشانيش سفيد شده اند. آه جوانها چه زود پیر می شوند. گفت: نمی دانم روزی باز شما را خواهم ديد يا نه. برای همه چيز متشکرم. خداحافظ. - گفتم مواظب خودت باش. سری تکان داد و رفت، دلم گرفت.غمی تلخ بر سینه ام نشست . کنار پنجره رفتم. بيرون برف می باريد. از راه باريک ميان شمشادها که می گذشت .برگشت نگاه کرد. مرا پشت پنجره ديد و دست تکان داد. رفت و در زير بارش برف کنار اتوبوسها ميان دانشجو یان ناپديد شد.
تکرار شو در من بازتاب و باز آی کایـــن تیـره ره سد کرده عبور فانوس شو چشمها را درآر این پیراهن شب که بس تنگ است به تن پرده را بر بکش وقت پرواز است بشکن قفس ماه و ستاره که آسمان دلش قناری میخواهد تکــــرار شو در من آغوشت را بگشای کاین تشنه تـــــن پر گشوده به نور وتنور تکرار شو در من فقط یکبار دگـــر کاین پروانــــهء بی پیله همی هـــوای بغل دارد
برایم صندلی یی بیاور در میان تند باد صندلی یی برای من و برای همه نه فقط برای تسکین و تن های خسته که برای هر قصد و برای هر کس برای توان به باد رفته و لختی تامّل
درسروده های مهستی، برخلاف اشعاربسیاری شعرای قبل و بعد از وی، هیچ گونه اثری از مدح شاهان و دیگران دیده نمی شود. شباهت بین اندیشه خیام و مهستی حیرت انگیزاست بطوریکه خوانند نمی داند اورا اُستاد خیــّام بداند یا خیام را استاد وی. شاید هم این دو بی خبر از یگدیگر، با آموختن از خود زندگی، به نتایج واحدی رسیده و اشعار مشابهی سروده اند ـ همان چیزی که شعرا آنرا "توارد" می گویند وما چنین انطباقی را درتاریخ تحول اندیشه ی انسانی فراوان داشته ایم. مهستی با ریاکاری سرناسازگاری دارد.
یک دست به مصحفیم ویک دست به جام
گه نزد حلالیم وگهی نزد حرام
مائیــــــم دراین گنبــــد ناپختــــــه ی خام
نه کافرمطلق نه مسلمان تمـــام
پیوسته خرابات زرندان خــــوش باد
دردامـن زهد زاهدان آتش با د
آن دلق دوصد پاره وآن صوف کبود
افتاده بزیر پای دردی کش باد
هم مستم وهم غلام سرمستانم
بیزار ززهد وبنده ی رندانم
من بنده ی آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگربگیر ومن نتوانم [6]
و این مفهومی است که حافظ آنرا درقرن هشتم هجری می پروراند وخرقه ی زاهدان را گاهی دررهن شراب می گذارد وگاهی آنرا طعمه ی آتش می کند:
گفت وخوش گفت بروخرقه بسوزان حافظ
یارب این قلب شناسی زکه آموخته بود؟
تاریخ مان را باید بازخوانی کنیم و مرواریدهای گرانبهایی که قرن هاست در دل خود اسیر و پنهان کرده است باز یافته و آن ها را قدرشناخته و بازشناسیم.