به نظر شما چرا شعر امروز ایران خواننده ندارد آن هم شعری که میراثدار غنی ترین گنجینه ی شعری چهان است ؟
در عصر حاضر شعر در هیچ جای جهان خواننده زیاد ندارد چون محصول ذهن ودوران مدرن نیست و به جای آن رمان نشسته است در فرانسه تیراژ کتاب شعر به پانصد نسخه رسیده . اتفاقا تنها کشور وسرزمینی که شعر بیشترین خواننده وکتابهای شعر بیشترین فروش را دارد ایران است اما مشکل مایک مسئله عمده ملی و فرهنگی و زیستیست منظورم نبود عادت خرید ومطالعه کتاب در میان مردم ایران است . لطفا از خودتان سوال کنید در ماه نه در سال چند جلد کتاب می خرید و می خوانید؟ . متاسفانه حتی باسوادان جامعه ما هم عادت به خرید ومهمتر از آن مطالعه ندارند و برای همین هم است که در کشوری با جمعیت هفتاد میلیونی تیراژ کتاب بیشتر از دوهزار نسخه نیست . در پایان اجازه بدهید از رمان هم بپرسم، رمان را چگونه تعریف می کنید.
رمان محصول دوران مدرن است بسیار متفاوت است با قصه و حکایت. اوج نهایت درک شعری به رمان می انجامدو همینطور اوج نهایت رمان به شعر می رسد .رمان بیانگر زندگی وهستی مردم هر منطقه وناحیه وفرهنگ است. در گذشته اگر به دلیل نبود امکان تکثیر بیشتر و چاپ ، بسیاری از حکایت ها و قصه ها واسطوره ها در شکل نظم ارائه می شد تا امکان به خاطر سپردن و حفظ آن باشد. آن داستان ویا حکات بسیار فشرده وارکان مشخصی داشت در همان ساختار است که ما با شکلهای تراژدی و حماسی بر خورد می کنیم ونوع شرح و بیان وروایت نیز بسیار متفاوت است ودر نهایت اگر بخواهد در شکل همگانی جلوه کنند مبدل به نمایشنامه و اپرا می شود و یا در سرود ها و بیان خیانگران جای می گیرد که در شکل آواز و خوانش خیناگری در هویت حماسی ایلیاد وادیسه و شاهنامه ، ذیگفرید و ادن ودمرول دیوانه سر وکوراوغلی را می بینید و در هویت عاشقانه ویس ورامین ،خسرو شیرین ، اصلی وکرم .رمئو وژولیت وغیره را اما از آغاز صنعتی شدن و دوران مدرن بیان ودانایی فرق می کند نیاز به تحلیل وتفسیر دنیا وبودن وشدن آدمی است و رمان این وظیفه را عهده دار می شود و در طول دوران نه چندان بلند عمرش بسیار متحول می شود وبرای همین است که اکنون در اروپا وغرب رمان بیشتر از شعر مورد توجه و اعتنا وخوانش است و فراتر از آن سرایش شعر وابسته به استعداد و ذات شاعری است. همه می توانند نظم وگاه شعرکی بگویند اما نمی توانند شاعر باشند. شعر دریک لحظه حادث می شود وبعد از آن شاعر آن را چون الماسی تراشیده تحویل می دهد اما رمان چنین نیست در رمان باید قبل از نوشتن در آن زندگی کنی با هر یک از پرسناژها هم ذاتی کنی و در لحظه به لحظه آن به سر بری و در بیان زمان ومکان ودوران وفرهنگ زندگی وچرایی شدن جریان های رمان تحقیق واطلاعات کافی کسب کنی وازتخیل نیرومند برای آفرینش بهرمند باشی و در نهایت ارکان ساختار رمان را بشناسی و بدانی پلات رمان چیست و زبان بکارگیری برای روایت چگونه و قهرمان رمانت دارای چه وجوه شخصیتی است ؟ وخیلی مسائل دیگر اما مهمترین مسئله در زبان و روایت نوع نوشتن و واژگان اختیاری است که آن حس نهفته در روایت را برساند.من در هنگام نوشتن در لحظه به لحظه رمانهای زیسته ام . شما اوج دگرگونی رمان معاصر ایران را در رمان متفاوت من ( دلباختگان بی نام شهر من) خواهید یافت و آن شدن دگرسان نوشتن و آفریدن و زندگی را در آن خواهید دید . امید که زودتر منتشر شود وشما آن را نقد کنید سپاسگزارم از لطف شما
تو را دوست دارم ای یار در تماشای آئینه کنار پنجره وقتی به کوچه خیره می شوی . تورا دوست دارم ای یار وقتی بدیدارت می آیم هزار حرف ناگفته به لبخند داری . تو را دوست دارم ای یار وقتی صدایت می زنم به لبخند، نه را گم می کنی . آئینه ات با کوچه گفته این را بیا به تماشای شب برویم لبخندت ماه را بیدارخواهد کرد
"باران اگر بهانه ای برای گریستنت نبود، تو این همه از آسمان سخن نمی گفتی!" دیروز((ترانه های کوچک غربت))را می خواندم، امروز اما پی عطر تو از خواب گل سرخ می گذرم.
به من چه که فصل سخن گفتن از ستاره دشوار است! وقتی که تخیل صندلی از جای تو خالی نیست معنی ساده اش این است که من شاعرم هنوز!
از چهره طبیعت افسونکار بر بسته ام دو چشم پر از غم را تا ننگرد نگاه تب آلودم این جلوه های حسرت و ماتم را پاییز ای مسافر خاک آلوده در دامنت چه چیز نهان داری جز برگهای مرده و خشکیده دیگر چه ثروتی به جهان داری جز غم چه میدهد به دل شاعر سنگین غروب تیره و خاموشت ؟ جز سردی و ملال چه میبخشد بر جان دردمند من آغوشت ؟ در دامن سکوت غم افزایت اندوه خفته می دهد آزارم آن آرزوی گمشده می رقصد در پرده های مبهم پندارم پاییز ای سرود خیال انگیز پاییز ای ترانه محنت بار پاییز ای تبسم افسرده بر چهره طبیعت افسونکار
غمگین چو پاییزم ، از من بگذر شعری غم انگیزم ، از من بگذر سر تا به پا عشقم ، دردم ، سوزم بگذشته در آتش همچون روزم غمگین چو پاییزم ، از من بگذر شعری غم انگیزم ، از من بگذر
بگذار ای بی خبر بسوزم ، چون شمعی تا سحر بسوزم بگذار ای بی خبر بسوزم ، چون شمعی تا سحر بسوزم
دیگر ای مه به حال خسته بگذارم ، بگذر و با دل شکسته بگذارم دیگر ای مه به حال خسته بگذارم ، بگذر و با دل شکسته بگذارم بگذر از من تا به سوز دل بسوزم آه ، در غم این عشق بی حاصل بسوزم بگذر از من تا به سوز دل بسوزم آه ، در غم این عشق بی حاصل بسوزم
بگذر تا در شرار من نسوزی ، بی پروا در کنار من نسوزی همچون شمعی به تیره شب ها می دانی عشق ما ثمر ندارد ، غیر از غم ، حاصلی دگر ندارد بگذر زین قصه ی غم افزا
غمگین چو پاییزم ، از من بگذر شعری غم انگیزم ، از من بگذر سر تا به پا عشقم ، دردم ، سوزم بگذشته در آتش همچون روزم غمگین چو پاییزم ، از من بگذر شعری غم انگیزم ، از من بگذر غمگین چو پاییزم ، از من بگذر......
دلم گرفته اي دوست! هواي گريه با من گر از قفس گريزم، كجا روم، كجا من؟ كجا روم؟ كه راهي به گلشني ندانم كه ديده برگشودم به كنج تنگنا، من
پس از نزدیک به دو هفته بیهوشی کامل، سیمین بهبهانی ساعتی قبل (۱ بامداد سهشنبه ۲۸ مرداد-۱۹ آگست) در سن ۸۷ سالگی بر اثر ایست قلبی و تنفسی درگذشت...
علی بهبهانی، پسر ارشد سیمین بهبهانی با تایید این خبرگفت: حال مادر دیروز عصر اندکی بهتر شده بود و ما فکر میکردیم او متوجه اتفاقات اطرافش است اما متأسفانه مثل شعله شمع که بالا میگیرد و بعد خاموش میشود، یک بامداد از بیمارستان خبر دادند که او درگذشته است...
نه بستهام به كس دل، نه بسته دل به من كس چو تخته پاره بر موج، رها، رها، رها، من ز من هر آنكه او دور، چو دل به سينه نزديك به من هر آنكه نزديك، ازو جدا، جدا، من!
آقای بهبهانی افزود: در حال تصمیمگیری برای انتخاب محل آرامگاه مادر هستیم و در حال حاضر نیز پیکر او در سردخانه بیمارستان است...
سیمین بهبهانی از ۱۵ مردادماه و به دنبال وخامت وضعیت ریههایش به کما رفت و در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستانی در تهران بستری بود... در روزهای اول بستری شدن او نیز، خبری در خصوص مرگ او منتشر شده بود که آن خبر، از سوی خانوادهاش تکذیب شد...
نه چشم دل به سويي، نه باده در سبويي كه تر كنم گلويي به ياد آشنا، من ز بودنم چه افزود؟ نبودنم چه كاهد؟ كه گويدم به پاسخ كه زندهام چرا من؟ ستارهها نهفتم در آسمان ابري - دلم گرفته اي دوست! هواي گريه با من..
از خانم بهبهانی بیش از بیست دفتر و کتاب شعر منتشرشده وجود دارد
من مرگ را زیستهام با آوازی غمناک غمناک و به عمری سخت دراز و سخت فرساینده.
آه، بگذاریدم! بگذاریدم! اگر مرگ همه آن لحظۀ آشناست که ساعتِ سُرخ از تپش باز می مانَد. و شمعی- که به رهگذارِ باد - میانِ نبودن و بودن درنگی نمیکند، خوشا آن دَم که زنوار با شادترین نیازِ تنام به آغوشاش کشم تا قلب به کاهلی از کار بازمانَد و نگاهِ چشم به خالیهایِ جاودانه بردوخته و تن عاطل!
دردا دردا که مرگ نه مُردنِ شمع و نه بازماندنِ ساعت است، نه استراحتِ آغوشِ زنی که در رجعتِ جاودانه بازش یابی، نه لیمویِ پُرآبی که میمَکی تا آنچه به دور افکندنیست تفالهئی بیش نباشد: تجربهئیست غم انگیز غم انگیز به سالها و به سالها و به سالها... وقتی که گِرداگِردِ تو را مردگانی زیبا فرا گرفتهاند یا محتضرانی آشنا که تو را بدیشان بستهاند با زنجیرهایِ رسمییِ شناسنامهها و اوراقِ هویت و کاغذهائی که از بسیارییِ تمبرها و مُهرها و مرکبی که به خوردِشان رفته است سنگین شده است-
وقتی که به پیرامونِ تو چانهها دَمی از جنبش باز نمی مانَد بیآن که از تمامییِ صدا ها یک صدا آشنایِ تو باشد،- وقتی که دردها از حسادتهایِ حقیر بر نمیگذرد و پرسشها همه در محورِ رودههاست... آری،مرگ انتظاری خوفانگیز است؛ انتظاری که بیرحمانه به طول میانجامد. مسخیست دردناک که مسیح را شمشیر به کف میگذارد در کوچههایِ شایعه تا به دفاع از عصمتِ مادرِ خویش برخیزد، و بودا را با فریادهایِ شوق و شورِ هلهلهها تا به لباسِ مقدسِ سربازی درآید، یا دیوژن را با یقۀ شکسته و کفشِ برقی، تا مجلس را به قدومِ خویش مزیّن کند در ضیافتِ شامِ اسکندر.
من مرگ را زیستهام با آوازی غمناک غمناک و به عمری سخت دراز و سخت فرساینده.
" مرگ را دیدهام من " از مجموعۀ " آیدا، درختِ خنجر و خاطره " " احمد شاملو "
ترجیع بند از چند قطعه شعر تشکیل شده است که هر کدام از این قطعه شعرها دارای قافیه و وزن یکسان هستند و در آخر هر رشته شعر یک بیت یکسان با قافیه ای جداگانه تکرار می شود.
بهترین ترجیح بندهای مربوط به سعدی ، هاتف و فرخی است.
از ترجیع بندهای معروف ادبی فارسی ترجیع بند هاتف است که بیت ترجیع آن این است:
که نیکی هست و هیچ نیست جز او ----- وحده لا اله الا هو
ترجیع بند
نمونه ای از ترجیع بند از دیوان سعدی
دردا که به لب رسید جانم ----- آوخ که ز دست شد عنانم
کس دید چو من ضعیف هرگز ----- کز هستی خویش در گمانم
پروانه ام اوفتان و خیزان ----- یکبار بسوز و وارهانم
گر لطف کنی به جای اینم ----- ورجور کنی سرای آنم
بنشینم و صبر پیش گیرم ----- دنباله کار خویش گیرم
زان رفتن و آمدن چگویم ----- می آیی و می روم من از هو
یاران به نصیحتم چه گویند ----- بنشین و صبور باش و مخروش
ای خام، من این چنین در آتش ----- عیبم مکن ار برآورم جوش
تا جهد بود به جان بکوشم ----- و آنگه به ضرورت از بن گوش
بنشینم و صبر پیش گیرم ----- دنباله ی کار خویش گیرم
ای بر تو قبای حسن چالاک ----- صد پیرهن از جدائیت چاک
پیشت به تواضع است گویی ----- افتادن آفتاب بر خاک
ما خاک شویم و هم نگردد ----- خاک درت از جبین ما پاک
مهر از تو توان برید هیهات ----- کس بر تو توان گزید حاشاک
بنشینم و صبر پیش گیرم ----- دنباله ی کار خویش گیرم
توضیح: به علت طولانی بودن، تنها قسمت هایی از ترجیع بند که نشان دهنده ی ساختار شعری آن باشد انتخاب شده است
غم دنيا خوره آنکس که مرده که دنيا سر به سر اندوه و درده اگر مردي به قبرسون گذر کن که بيني مرگ با شيرون چه کرده " از ترانه?هاي محلي فارس" اين بار دوستمان منصور اوجي «مرگ» را به حريم شعريش خوانده است. مرگ واقعيتي تلخ است که چشم در چشم ما دارد و اگر چشم دل بگشاييم حضورش را حس مي?کنيم. و اين مائيم که گاهي خودمان را به نديدن مي?زنيم و وجود مرگ را نديده مي?گيريم. اوجي در «به جاي مقدمه» در جواب اين سؤال: «آقاي اوجي چرا اين همه تم مرگ در کارهاي شما تکرار مي?شود؟» مي?نويسد: سالي نبوده است که بي?مرگ زيسته باشم و بي?مرگ عزيزانم، آخر چقدر مرگ؟ بن مايه?ي مرگ الان نيست که در شعرهاي من ظهور و بروز يافته باشد. در تمام کتاب?هاي شعري من شما اين تجلي را مي?بينيد و يک بخش در هر کتاب من به اين موضوع اختصاص يافته است و همان گونه که خانم دانشور در مقاله خود متذکر شده است: «اوجي از مرگ مي?گويد و سرانجام دل به دريا مي?زند و لوح گور مي?سرايد»، آخرين شعر من در مورد مرگ، شعري است در رثاي سحر رومي و در تکه?اي از آن گفته?ام: «اي جام به سنگ خورده،/ اي شعر تمام!/ کي نوبت ماست؟» تا کي نوبت به خود من برسد و چه کساني از مرگ من بگويند؟ من يک مرتبه به مرگ سرائي روي نياورده?ام و همان گونه که ديده?ايد با مرگ بزرگ شده?ام بله ما آن شقايقيم که با داغ زاده?ايم. دفتر شعر «در وقت حضور مرگ» شامل دو بخش است: بخش اول: دفتر مرگ بخش دوم: دفتر ياد اندوه مرگ عزيزان ناگوار است گاهي دلت را به درد مي?آورد و رهايت نمي?کند. اوجي چند شعري را که در رثاي خواهران و برادرش سروده تلخي مرگ را زير دندان دارد معلوم است که در خلوت تنهاييش با خاموشي آنها نتوانسته است کنار بيايد. اين شعر را براي خواهرش «مريم» سروده: بعد از تو بعد از تو ستاره?ها سياه پوشند بعد از تو درخت?ها عزادارند بعد از تو نه بوسه?اي نه لبخندي بي?سبزه وُ سيب بي?آب وُ چراغ و عطر وُ آيينه بي?سکه و عيد تاريک?ترين بهار، در راه است تاريک?ترين بهار، بعد از تو تاريک?ترين بهار، بي?خورشيد. و اين هم سوگ سرودش براي خواهرش فاطمه: روزِ بعد از تو سروها، سبز آسمان، آبي صبح روشن نشسته بر درگاه چه هوايي چه لحظه?اي چه دمي اين چنين است روز بعد از تو هم چناني که در حوالي ما شهر شيراز در هواي بهار ماه بهمن، شکوفه?ي بادام در چنين روز ليک در دلِ من هر چه هر جا، نصيب ويراني است روز بعد از تو آسمان دلم سخت ابري?ست، سخت باراني است! و اين شعر را براي عبدالرحمن برادرش نوشته است: آه! صد دره?ي خسته?ام صد کوه صد کتاب آه، اي کليد گمشده?ي باغِ کودکي بر من چه رفته است؟ من خرد، من خراب! کو همکلام من؟ کو روزهاي خوب؟ کو لحظه?هاي عطر؟ کو خنده?هاي شاد؟ من خسته، خسته?ام کو شهرزاد مرگ؟ کو لالاي خواب؟ در دفتر «در وقت حضور مرگ» اوجي 10 قطعه شعر دارد که تماماً عنوان «لوح گور» را با خود دارند و هر کدام مي?تواند سنگ نوشته?اي بر روي يک قبر باشد. سهراب هم شعري در اين زمينه دارد که در خاکستان بزرگ شيراز آن را ديده?ام: به سراغ من اگر مي?آئيد نرم و آهسته بيائيد مبادا که ترک بردارد چيني نازک تنهايي من از اين مجموعه شعري را مي?خوانيد: لوحِ گور (5) و اين گور من نيست در اين گوشه?ي دور پراکنده?ام در تمامي ذرات آن خاک پر عطر نارنج در آن زندگاني که بودم مرا نام شيراز بوده است مرا کنيه منصور اين مختصر را با شعر «وصيت» به پايان مي?برم. اوجي اين شعر را براي دخترش غزل نوشته است. وصيت .................... و تو غزل نان را وَ نمک را حرمت بگذار چراغ را و آب را و از اين پس، خاک را چون غبار مشمار ما را مزار خواهد شد.
اين ادعاي فردوسي است که همه از بي?ادعايي است و نتيجه اينکه او وظيفه خويش مي?دانسته اين کار سترگ را آغاز و به پايان رساند. همچنانکه دوست ساليان، عباس کشتکاران لازم مي?داند که تا تفسير و تحليل خود را بر افکار اين رادمرد بزرگ به اطلاع همگان برساند. کشتکاران مي?نويسد: «ديگر آنکه نامه پهلواني همراه با روز و هفته و ماه و سال و سده نيست. پهلوانان از آنِ همه?ي دوران?هايند. هر چند هر کدام به روزي زاده مي?شوند و به روزي ديگر به مرگ تن در مي?دهند و جان مي?سپرند. با اين همه منش و کنش آنان در چارچوب زمان نمي?گنجد و اينست که چون تاريخ تن به تاريخ نداده اند.» کاملاً درست و بجا گفته است مؤلف کتاب، پهلوان تاريخ را پشت سر مي?گذارد و جاويدان مي?ماند چون تاريخ سيره پادشاهان و خونريزي?هاست اما منش پهلوان و خود او برخاسته از مردم است. بنابراين مردم پهلوانانشان را تا ابدالدهر ارج مي?نهند. در سوگشان مي?گريند و با شادي و پيروزيشان شاد مي?شوند. «پهلوانان در تاريخ باستان چه از تبار خاندان?هاي برگزيده بلندنام و چه از ميان کم نامان و گمنامان برخاسته، همه روي به مردم دارند و توش و توان از مردم گرفته اند. بيخود نيست که شبهاي نقالان هنگام بروز فاجعه يا پيروزي?هاي بزرگ رونقي ديگرگونه به خود مي?گيرد و عام و خاص با اشکي در چشم به روايت مرگ سهراب به دست پدر گوش جان مي?سپارند. نفوذ شاهنامه در روستاهاي ايران نشانه بعد خاص هنري اين اثر بزرگ است. هنر ناب هنري است که هر کس به اندازه وسع و توان معرفتي خويش توشه?اي از آن برگيرد. عباس کشتکاران لطف بزرگي به خود و اصحاب معرفت و دانش نموده است چرا که برخلاف حافظ، سخن پيرامون اين استوره ادب و هنر کمتر رفته است و سعي دارد که توفيق آن را با همت و اراده?اي که دارد با خوانندگان يار سازد و به ترتيب به نوشتن اين کتابهاي سترگ بپردازد. ابتدا: 1-افسانه و افسون (کتابي?که اکنون در معرض ديد شماست) 2-ملک دارا (در تاريخ ماد و هخامنشي و يورش اسکندر) 3-افسرِ دارا و اردوان (که يکسره از اشکانيان سخن خواهد گفت) 4-سر کسري و تاج پرويز (در اين کتاب ساسانيان مد نظر مؤلف است) 5-مرغان قاف (درباره يورش اعراب و اسلام آوردن ايرانيان) 6-چنگ در غلغله (عصر رودکي و عنايت به سلسله?هاي صفاريان و سامانيان) 7-دولت محمود و زلف اياز (درباره عصر فردوسي و سبب سرودن شاهنامه) 8-مرغ و کوه (در کار دولت سلجوقيان و امراي ديگر آن عصر و شاعر بزرگ نظامي گنجوي) 9-خوي پلنگي (در مورد سعدي و عصر او – اتابکان- چنگيز خونريز) 10-سيل دمادم (عصر حافظ با همه فتنه?هايي که از درون و بيرون، اين عصر را در هم مي?آشفت) 11-زندان مکافات (دوران پس از حافظ و برآمدن سلسله صفويه) 12-ساز شرع (يکسره به شيوه و طرز کار صفويان پرداخته است) 13-صاحب قرآن (مسئله افغان، ظهور نادر، کريم خان زند و لطفعليخان زند مردي مردستان، هنگامه?ي شوم آغامحمدخان قاجار، قائم مقام و اميرکبير اين دو شخصيت جاويد تاريخ) 14-ياد آر ز شمع مرده ياد آر (درباره پايمردي هاي ميرزا جهانگيرخان صور اسرافيل و ستارخان گرد و قهرمان تبريز) 15-راهست و کمين از پيش و از پس (در مورد سلطنت رضاشاه و فرزندش محمدرضا و برآمدن جمهوري اسلامي) مردان بزرگ هدفهاي والا دارند. پرداختن به اين 15 کتاب طاقت سوز است. اما چرا که نه. کشتکار مي?تواند. خداي نيز با افزودن به عمر او بدو کمک خواهد کرد. کافيست که اصحاب فرهنگ يار خاطر او باشند نه بار خاطرش. موفق باشد.
آواز بیات زند، که از دوره قاجار به بعد بیات ترک نیز نامیده می شود، از آوازهای چهارگانه دستگاهشور است که از لحاظ رابطه فواصل با درآمد، قدری یکنواخت به گوش می رسد. نُت شاهد آن، درجه سوم گام شور، و نت ایست آن، درجه هفتم آن است.
هم رود زنان به زخمه راندن
هم فاختگان به زَند خواندن
بیات ترک به دلیل نزدیکی به ماهور، قابلیت اجرایی بسیاری از گوشه*های ماهور را دارد. بیات ترک تنوعی در تغییر بنیه شور است که در انتها نیز به شور ختم می شود؛ زیرا اختلافی در فواصل شور و ترک (با علامت تغییر دهنده) وجود ندارد. فواصل بیات ترک را دوم و سوم بزرگ، چهارم و پنجم درست، ششم بزرگ، هفتم نیم بزرگ و هنگام تشکیل می دهند که با رعایت تطابق فواصل با مقام ملایم دلگشا در موسیقی مقامی منطبق است.
گوشه ها: آوازبیات ترک در ردیف میرزا عبدالله شامل گوشه های زیر است: