عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : دو شنبه 29 دی 1393
بازدید : 511
نویسنده : آوا فتوحی

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید

داستان غم پنهانی من گوش کنید

قصه بی سر و سامانی من گوش کنید

گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید

شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی

سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی

روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم

ساکن کوی بت عربده‌جویی بودیم

عقل و دین باخته، دیوانهٔ رویی بودیم

بستهٔ سلسلهٔ سلسله مویی بودیم

کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود

یک گرفتار از این جمله که هستند نبود

نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت

سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت

اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت

یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت

اول آن کس که خریدار شدش من بودم

باعث گرمی بازار شدش من بودم

عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او

داد رسوایی من شهرت زیبایی او

بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او

شهر پرگشت ز غوغای تماشایی او

این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد

کی سر برگ من بی سر و سامان دارد

چاره اینست و ندارم به از این رای دگر

که دهم جای دگر دل به دل‌آرای دگر

چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر

بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر

بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود

من بر این هستم و البته چنین خواهدبود

پیش او یار نو و یار کهن هر دو یکی‌ست

حرمت مدعی و حرمت من هردو یکی‌ست

قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دویکی‌ست

نغمهٔ بلبل و غوغای زغن هر دو یکی‌ست

این ندانسته که قدر همه یکسان نبود

زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود

چون چنین است پی کار دگر باشم به

چند روزی پی دلدار دگر باشم به

عندلیب گل رخسار دگر باشم به

مرغ خوش نغمهٔ گلزار دگر باشم به

نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش

سازم از تازه جوانان چمن ممتازش



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: وحشی بافقی , دین , بیمار , عقل , آتش , غم , شهرت , شهر , ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 956
نویسنده : آوا فتوحی

نظرات دیگران درباره آرای سیاسی سقراط
14-1 در 1939 دو تن از اندیشمندان امریکا، ای. دی. وینس پیر وتی. سیلوربرگ. بررسی هایی رادرباره ی سقراط منتشر ساختند، آنها می خواستند روش تکوینی را که درباره ی افلاطون و ارسطو با موفقیت شایان توجهی روبه رو شده بود، درباره ی او نیز به کار گیرند. آن دو به این نتیجه رسیدند که سقراط متعلق به خانواده ای محقر بود، پدرش صنعتگری ماهر بود، در جوانی به صداقت استواری شهره گشت، شیوه ی زندگی فقیرانه را انتخاب کرد، و همکاری نزدیکی با نهضت دموکراتیک داشت، و در همان حال سخت به علوم طبیعی دلباختگی داشت و به همه چیز با دیدی ماده گرایانه و شکاکانه می نگریست. پس از یک دوره ی انتقالی ، شیوه محافظه کاری را اختیار کرد، سلوک استقلالی را کنار گذاشت و به ستایش اشرافیت پرداخت وبا افراد ثروتمند و اشرافی نشست و برخاست کرد که از جمله ی آنهاست.
آلکیبیادس، کریتون، خانواده ی آریستیدس، افلاطون (که «نفرت او از دموکراسی» بر همگان معلوم است) و خویشان او ، و کفالوس که ثروتمندی صاحب کارخانه بود. نسبت های بدی که به کریتیاس، دایی افلاطون، داده اند همه درست است و دفاعیه های افلاطون و کسنوفون به جوی نمی ارزند: او ابتدا دموکرات تندرویی بود، سپس فقط تحت تأثیر خود سقراط به صورت مستبدی خون آشام درآمد. دین سقراط نیز با سیاست او سازگار بود، زیرا «خدایان جدیدی که او را به آوردنش متهم می کردند، خدایان عرفانی مکاتب فیثاغوری بودند- خدایانی که حامیان نیرومند اصول محافظه کاری جهانی هستند» (ص76 متن انگلیسی) . آنها در این مورد به سخنان تیلور استناد جسته اند ، هر چند او پیروی سقراط از فیثاغوریان را به ابرها بر می گرداند، در حالی که به نظر این مولفان ، سقراط در آن زمان در بحبوحه ی مرحله ی شکاکیت بود، و در دفاعیه «نهایت سعی خودر را می کند تا سرپوشی براین مطلب بگذارد و سوءظن اخیر را با انتقاد پیشین آریستوفانس مرتبط سازد». سقراط اینک متهم بود به اینکه «بر حکومت دموکراتیک آتن خیانت کرده است و مانعی عقلانی در برابر کل زندگی دموکراتیک محسوب می شود» . این مولفان حتی رفتار او در برابر داوران در هنگام محاکمه را نیز رفتاری عالی و شجاعانه تلقی نمی کنند و می گویند رفتار وی «حرکتی بسیار پیچیده در بازیی بود که دو طرف در این دوره ی پراضطراب انجام می دادند». ایده آلیست ساختن او نیز یک ترفتند سیاسی بود که «حزب محافظه کار»، در مقابل اجزاب مخالف، «تمام همت خود را مصروف آن ساخته بود» . وقتی سنت فلسفه ی ایده آلیست رواج یافت ، سقراط به سرعت در آن قرار گرفت و « بر صعود فلسفه از زمین بر آسمان کمک » (سخنی عجیب درباره ی مردی که در نظر اعقابش، «ابتدا فلسفه را از آسمان فرود آورد و در شهرها مستقر ساخت و حتی وارد خانه کرد»دست کم به نظر سیسرون «گروه محافظه کار» هر چه سعی کردند نتوانستند سقراط را با خود هماواز سازند).
توصیف دفاعیه ی افلاطون به عنوان کاری عمدی برای کشیدن پوششی از ایده آلیسم بر چهره ی سیاستمدار شیادی چون سقراط، روی سر کارل پوپر را سفید کرده است. او دفاعیه و کریتون را «آخرین وصایان» سقراط می داند، بر این اساس می گوید «سقراط نشان داد که انسان می تواند نه تنها برای عاقبت و آواز9ه و چیزهای بزرگی از این قبیل، بلکه همچنین برای آزادی اندیشه ی انتقادی نیز دست از جان بشوید، و نیز برای عزت نفسی که هیچ ربطی به تزکیه ی نفس و عاطفه گرایی ندارد» بعدها بود که افلاطون به سقراط خیانت کرد، «کاری که دایی های او نیز انجام داده بودند».
او عقاید فیثاغوری را به سقراط نسبت داد، و در جمهوری موفق ترین سعی خود را به عمل آورد تا او را در عقاید دیکتاتوری خویش شریک سازد (195 و بعد) . زیرا سقراط عاشق آزادی و طرفدار دموکراسی انسان گرایی بود، در حالی که برداشت کتاب پوپر این است که «مقتضیات سیاسی افلاطون، دیکتاتور مآبانه و ضد انسان گرایی است» (88) . او نظریه ی عدالت افلاطون را ، با اندیشه و کردار دیکتاتوری جدید سازگار می داند، اما، دامن سقراط از این آلودگی ها مبراست.
این دو قطب مخالف را می توان نمونه ای از مواضع پرپیچ و تاب دانست که می توان شواهدی نیز در تأیید آنها جمع کرد. یقیناً صائب ترین نظر، از آن متفکران لیبرال نسل پیشین است، که به نام «مکتب ایده آلیسم جدید آکسفور» معروف شده اند، افراد برجسته ی این مکتب ای. ای. تیلور و ارنست بارکر هستند. هر کسی ممکن است – و بلکه ناچار است که – تحت تأثیر افکار و علایق سیاسی و اجتماعی خویش قرار گیرد، ولی اینها دست کم کسانی بودند که تحقیق را بر غرض ورزی های تدافعی، مقدم داشتند. شاید یک امتیاز آنها این بوده است که در واکنش علیه فاشیسم جدید و دیگر صورت های دیکتاتوری شرکت نکردند. در هر حال نمی توان آنها را به دشمنی با سقراط متهم کرد، و خود همین مطلب باعث شد که تیلور درباره ی سقراط کتاب بنویسد :«این سئوال مطرح نیست که آیا او ، با تمام وفاداری خویش به قانون ، اصول دموکراسی را تصویب کرده است، یعنی حکومت گروهی را که هیچ دانشی درباره ی خیر جامعه ندارند و حتی در خواب نیز ندیده اند که چنین دانشی برای اداره ی امور آنها ضرورت دارد.» و به علاوه : «سرخوردگی او به موازات اینکه خوی دموکراسی آتنی در طول جنگ بزرگ، تنگ تر و شدیدتر می گردید بیشتر و تلخ تر می گشت، او این سرخوردگی را در طول «پنجاه سال» با عظمت قبل از جنگ به طور تدریجی داشت و احتمالاً در امید و آروزی چیزهایی بسیار متفاوتی بود» در ص 58,n.1 تا آن جا پیش می رود که می گوید آلکیبیادس وقتی به اسپارت ها گفت دموکراسی «حماقتی تأیید شده» است، کاملا تحت تأثیر سقراط بود . نتیجه گیری بارکر ساده است: « تمایل ضد دموکراتیک تعالیم او روشن است» ، بارکر در مورد افلاطون می گوید: «چون خانواده ی او گرایش های ضد دموکراتیک داشتند، طبیعاً – در حوالی 407 – عضوی از حلقه ای گردید که بر دور سقراط جمع شده بودند. در این جا نیز کسی طرفدار دموکراسی نبود... آنها سیاست را یک هنر تلقی می کردند: اداره ی شایسته ی امور سیاسی را نیازمند دانش می دانستند بودن در خود انجمن دموکراتیک را ، نشانی از آن می دیدند».
در اینگونه اظهار نظرهاست که به بهترین وجه می توان دیدگاه سیاسی سقراط را بازشناخت، و واقعیت را از اظهارات نادرست دوستان و دشمنان قدیمی او تشخیص داد.



:: موضوعات مرتبط: مطالب فلسفی , ,
:: برچسب‌ها: سقراط , کریتوبولوس , فیلسوف , قلسفه , خدا , حکمت , دین , علوم , طبیعی , ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 907
نویسنده : آوا فتوحی

دیدگاه های سیاسی سقراط :
13-1 نظر سقراط درمورد صاحبان متخصص هر هنر و صنعتی ، بهترین مقدمه برای بررسی عقیده او در خصوص دموکراسی است . فقط کافی است گرگیاس را باز کنیم و ببینیم چگونه کشتی بانی را می ستاید که فقط دو اوبول می ستاند و یک فرد را با یک زن و فرزند و کالا از آیگنیا تا پیرایوس می رساند یا دو دراخما می گیرد و از مصر یا دریای سیاه به آتن می آورد ، او در ازای این مبلغ ،جان و مال ما را از هرگونه خطرهای موجود در دریا نجات می دهد. اما ارزش و بزرگواری او در تواضع اش نهقته است ، او به خوبی میداند که نمی تواند روح یا جسم سر نشینان کشتی را بهتر سازد ، یا حتی تشخیص دهد که آیا، در آن شرایط خاص ، سالم به مقصد رسیدن آنها به نفع شان بوده است یا غرق شدن برایش بهتر از زندگی بوده است . او همین ستایش را در مورد هر گروهی از پیشه وران ماهر و اصیل ابراز می دارد ، اعم از کفاش ، اسلحه ساز کشاورز و غیره(39) . اما او قبول نداشت که مهارت در یک حرفه خاص سبب می شود که آن فرد بتواند در حوزه های بیرون ازحرفه ی خویش نیز اظهار نظر کند . کار برخی

 
 

سقراط برای تحقیق معنی سخن خدا ، با افراد مختلف آتنی به گفت و گو نشست ، تا ببیند در میان آنها کسی هست که دانا تر از او باشد . او پس کشف منظور خدا نیز به این کار ادامه داد، زیرا احساس کرد حالا که خودش آن معنی را دریافته است ، باید برای امتثال امر خدا آن را به دیگران نیز منتقل سازد .

 

 

از روزنامه های جدید ، که برای رواج کارشان به انتشار دیدگاه های فوتبالیست ها یا هنر پیشگان ، یا خوانندگان مشهور درباره مطالب سیاسی و اجتماعی می پردازند ، به نظر سقراط زیانبار است . اما در آتن تمام شهروندان برای بحث در مطالب عالی سیاسی در انجمن شهر ، ازحقوق برابری برخوردار بودند ؛ این انجمن ، یک هیئت همگانی بود ، نه مجمع متشکل از نمایندگان . همان طور که سقراط در پروتاگوراس می گوید ، در مطالبی که نیازمند دانش فنی است – مثل معماری ، کشتی سازی و غیره – انجمن به سخن صاحب نظران گوش می سپارد و کسی را که بدون داشتن مهارت لازم ، اظهار نظر کند ، بر جای خود می نشاند ، اما در آنجا که مسئله حکومت و اداره ی کشور مطرح است به هر کسی گوش می سپارد : « بنا ، آهنگر ، کفاش ، بازرگان، ناخدا ، خواه ثروتمند باشد یا بی چیز ، از خانواده ای اشرافی یا نه» .
این سخن سقراط که کفش دوز فقط باید به کار خودش بپردازد ، بر خلاف ظاهر امر سخنی کاملاٌ سیاسی بود . به نظر سقراط هر کسی بر اساس طبیعت و تربیتی که دارد ، برای شغل خاصی شایسته است ؛ و ذهنیت و شیوه زندگی یک صنعت گر خوب ، به گونه ای است که او را از اکتساب دانش و شخصیت و توانایی های لازم برای شرکت موفق در امور سیاسی باز میدارد . این دیدگاه با مبنای کلی دموکراسی آتن در آن زمان ناسازگار بود ، آتنیان چنان بی محابا به تساوی اعتبار نظریات سیاسی شهروندان معتقد بودند که هر کسی اگر برده یا بد دل نبود ، می توانست به قید قرعه برای پرداختن به امور سیاسی انتخاب شود . سقراط گفت : سیاست نیز یک پیشه است . هر شخصی برای تصدی آن باید ازبرخی مواهب طبیعی برخوردار باشد ، و مهم تر از آن اینکه دانش و آمادگی لازم را کسب کرده باشد(40) . افراد به طور تصادفی وارد آن می شدند ، و به هیچ وجه مانعی برای ، آنها نبود . در کسنوفون ملاحظه می کنیم که سقراط با گلاوکن – نابرادری افلاطون- که هوای سیاست در سر داشت و روابط شخصی وی نیز برای این کار مناسب بود ، به بحث می نشیند تا با پرسیدن چندین سئوال سیاسی ، او را از این کار منصرف سازد .
لاوکن چگونه می خواهد نقش رهبری را در حکومت بازی کند ، در حالی که (همان طور که به زودی ثابت می شود) هنوز از امور اساسی زندگی سیاسی بی خبر است : از منافع در آمد شهر ، یا مقدار عایدات و هزینه های آن ، یا توان دریایی ونظامی ، یا وضع پاسگاه های مرزی ، و یا حدود خود کفایی و اندازه ی نیاز آن به واردات ، هیچ خبری ندارد؟
با این حال ، اگر گلاوکن می خواست ، فرصت و امکانات برای شرکت او در این کار فراهم بود . به طور کلی ، سقراط با این سخن دیوید هیوم موافق است که «فقر و سخت کوشی افکار مردم عادی را تنزل می دهند ، و باعث می شوند که آنها نتوانند دانش یا تخصص اصیلی بدست آورند» . او در ضمن گفت و گویی به خارمیدس می گوید انجمن شهر تشکیل شده است از خرده گیران و ضعیف النفس ها ، پشم شویان ، پینه دوزان ، پارچه بافان ، آهنگران ، کشاورزان ، بازرگانان ، سوداگرانی در میدان شهر که جز به ارزان خریدن و گران فروختن نمی اندیشیده اند . ائوریپیدس از اینگونه اظهار نارضایتی نسبت به توده ی مردم چنان متنفر بود که نظریه ی اصیل سقراطی را از زبان نوکر یک جبار نقل می کند ، تا تسئوس که طرفدار حکومت عامه است او را رد کند . سخنگوی کرئون می گوید (ماتمسان ، 420) :«یک کارگر فقیر ، حتی اگر ساده لوح هم نباشد ، به اقتضای شغل خویش ، از اندیشیدن به خبر عموم ناتوان است .» سقراط همچون نویسنده ی اکسیاستیوکوس (بخش xxxniii) ، معتقد بود که پیشه وران و کارگران ، «هرکدام در کار خویش خردمندند» ، و هیچ شهری نمی تواند بدون آنها آباد گردد ؛ اما باز هم همچون او ، اضافه می کرد ، «نباید برای اداره ی مردم بدنبال آنها رفت ، و در انجمن نباید مشاغل عالی به دست آنها سپرد ... داوری و تعلیم و تربیت کار آنها نیست .»
دشمنان سقراط اهمیت این دیدگاه را از یاد نبرده بودند . کسنوفون می نویسد مدعیان می گفتند سقراط باعث شد که یارانش ازحکومت موجود اظهار نارضایتی کنند و بگویند : احمقانه است که حاکمان شهر را به قید قرعه انتخاب کنیم ، همان طور که هیچ کس راضی نیست ناخدایان یا بنایان یا سایر صنعت گران را بدین گونه انتخاب کند نباید گفت سقراط با دموکراسی امروزی نیز مخالف است ، زیرا او فقط با انتخاب به قید قرعه مخالف بود ، و امروزه هیچ نوع حکومت دموکراسی ، هر قدر هم افراطی باشد ، به چنین شیوه ی عجیب و غریبی دست نمی بازد.البته نحوه ی اجرای آن شیوه در آتن دست کم تا حدودی انگیزه ی دینی داشت و آنها بدین طریق اداره ی کشور را به عهده ی خدا می گذاشتند اما سقراط ، قدم فراتر نهاده و انتخاب عمومی را محکوم ساخت . کسنوفون از او نقل می کند که : پادشاهان و فرمانروایان ، نه کسانی هستند که مردم کوچه و خیابان آنها را برگزیده اند و نه کسانی که به قید قرعه انتخاب شده اند ، و نه کسانی که از راه زور یا خدعه به آن مقام رسیده اند ، بلکه کسانی لایق این منصب اند که به شیوه ی حکومت آشنا باشند ، کسنوفون طبقه بندی او را ازاقسام گوناگون حکومت ،بدین شرح نقل می کند :
حکومت پادشاهی و حکومت استبدادی هر دو ازانواع حکومت هستند ، ولی با یکدیگر فرق دارند . حکومت پادشاهی ، کشور را با رضایت مردم و بر اساس قانون اداره می کند ، اما در حکومت استبدادی ، رعایا ناراضی هستند و مبنای حکومت نیز نه قانون بلکه هوی وهوس حاکم مستبد است . حکومتی که در آن فرمانروایان را از میان کسانی بر می گزینند که صلاحیت قانونی دارند ، حکومت اریستوکراسی ، نامیده می شود ، حکومتی که ثروت را مبنا قرار دهد پلوتوکراسی نام دارد ، و حکومتی که در آن همه ی مردم سهیم اند دموکراسی خوانده می شود .
از نظر سقراط هیچ کس نمی تواند به بهانه ی اینکه حاکمان وقت آن را بد اجرا کرده اند خود را از آن معاف سازد ، زیرا اگر این تمایل ، بی حساب رواج یابد ، چارچوب قانون که حافظ آزادی و خوشبختی همه شهروندان است ، فرو می ریزد .
وظیفه ی فرد این است که یا از قوانین اطاعت کند یا با اقناع صلح آمیز ، آنها را تغییر دهد، و یا اینکه آن کشور را ترک گوید . این موضوع در کریتون به روشنی بررسی شده است و ما پیش از این آن را ملاحظه کردیم . نظریه ی او ، ضرورتاٌ یک نظریه ی دموکراتیک نیست ، زیرا حکومت قانونی پادشاهی و اشرافی {اریستوکراسی} نیز ، بر اساس تعریفی که سقراط از آنها به دست داده است ، حایز این شرایط هستند ، و او احتمالاٌ بیش از همه طرفدار اریستوکراسی بوده است . او چون در حکومت دموکراسی زندگی می کرد ، بر اساس اصول خودش باید بر قوانین آن پایبند می بود ، سرزمین مادر زادی او ، آتن ، چنان در دلش نشسته بود که خروج ازآن را غیر ممکن می دانست . سقراط چگونه می توانست به تنهایی از عقلانی ترین شهر یونان دل بر کند ، شهری که در آن می توانست با صاحبان اندیشه های گوناگون ملاقات کند و به بحث نشیند ، با سوفسطاییان بزرگی چون پروتاگوراس ، گرگیاس ، پرودیکوس و آناکساگوراس، بر خورد داشته باشد ، با اوریپید و اریستوفانس همسایه گردد ، و در پیرامون خود جوانان بسیار با استعدادی همچون افلاطون و آنتیس تنس را داشته باشد ؟ او به اختیار خود هرگز پای از دروازه شهر بیرون ننهاد . پس او باید از قوانین شهر اطاعت کند ، و این اطاعت او با مخالفت عمیق وی با نحوه ی حکومت زمان اواخر عمر او ، منافات ندارد .
سقراط خطاب به مجمع نمایندگان شهروندان که او را محاکمه کرده اند ، می گوید :«هیچ کسی که با حکومت شما یا هر دموکراسی دیگر مخالفت کند و در جلوگیری از خطاها و قانون شکنی های موجود همت گمارد ، نمی تواند به سلامت خویش امیدوار باشد . طرفدار واقعی عدالت ، باید مواظب خویشتن باشد و ازسیاست کناره گیرد و یا اینکه به زودی دست از جان بشوید. (41)»
حقیقت این است که هر چند سقراط خودش را یگانه شهروند واقعی می نامد(و منظور وی از این سخن روشن است) ، او هیچ وقت به سیاست ، به معنی متعارف آن ، دلبستگی نداشته است . او بر اساس اصول زندگی می کرد و زمانی که نیز او را با حکومت دموکراسی دوباره استقرار یافته رودررو می ساخت ،و او را ازتمام جاه طلبان سیاسی متمایز می ساخت . بنابراین ما نمی توانیم درباره نظریات سیاسی او سخن آخر را بگوییم ، مگر اینکه اول کل فلسفه زندگی او را مد نظرقرار دهیم و سپس این نظریات را از آن استنتاج کنیم . برخی از عناصر فلسفه ی زندگی او عبارتند از :نه تنها ثروت بلکه قدرت ، شهرت ، و آبرومندی را نمی توان با سلامت روحی ، یا حالت درست روان یک فرد قابل قیاس دانست؛ این حالت درست ، در سایه دانش و مخصوصاٌ خویشتن شناسی به دست می آید . تحمل هر ستم و آسیبی هر چند مرگ باشد ، بهتر از آن است که به دیگران آسیب برسانیم ، زیرا ستم کردن برای روح انسان زیان می رساند .
اگر فقط یک مورد داشته باشیم که تعالیم فیلسوفی را نتوان از کل شخصیت او جدا نمود ، این مورد مربوط به سقراط خواهد بود ، ممکن است کسی او را دوست بدارد یا دشمن شمارد ، ولی دست کم نمی توان با مردم زمان او هم آواز نشد که به گفته خود وی، معتقد بودند :«این شهرتی که من دارم – خواه به جا باشد یا بی جا ، در هر حال نظر مردم این است که سقراط با هر کسی فرق دارد .» این ویژگی انحصاری مهم ترین چیزی بود که توجه دوستان جوان را جلب می کرد :«هیچ کس ، اعم از زندگان و مردگان ، همچون او نیست ؛ این مسئله حیرت انگیز است» (42) .



:: موضوعات مرتبط: مطالب فلسفی , ,
:: برچسب‌ها: سقراط , کریتوبولوس , فیلسوف , قلسفه , خدا , حکمت , دین , علوم , طبیعی , ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 911
نویسنده : آوا فتوحی

سقراط وارد شد .
سقراط و پاسخ دلفی :
11-1 حادثه دیگری نیز در زندگی او هست که به این مطالب مربوط است ، و قبل ازپرداختن به تعالیم خاص او و اهمیت آنها ، باید اشاره ای نیز به آن داشته باشیم . یعنی ، پاسخی که سروش دلفی به پیرو با حرارت و بی پروای(32) سقراط – خایرفون جوان – داد . منبع عمده ی ما در این مورد ، دفاعیه افلاطون است ، اگر چه کسنوفون نیز به صورتی مبالغه آمیز از آن یاد می کند(33) . زمان این حادثه را بطور دقیق نمی دانیم ، تیلور بر اساس خارمیدس ، استدلال می کند که این حادثه قبل از 430 صورت گرفته است ؛ این استدلال او ضعیف است ، ولی نتیجه ی آن ، که حادثه مذکور را مربوط به اوایل میانسالی سقراط می داند ، با مطالب دفاعیه سازگار است ، شاید حدود سی سالگی سقراط مناسب ترین تخمین بوده باشد (34). مشروح آن بدین قرار است که خایرفون به دلفی رفت ، او این مقدار جسارت داشت که از معبد بپرسد آیا کسی خردمند تر از سقراط هست ؟ و پاسخ پوتیا این بود که نه ، هیچ کس خردمند تر از او نیست . جی . بی . بری می نویسد : «این کار نشان دهنده ی بصیرت عجیبی است و به آسانی نمی توان در معبد دلفی آن را جست و جو کرد .» تیلور با این بیان به مطلب نزدیک تر شده است که سروش دلفی ، متناسب با سئوال بوده است ، و طبیعتاٌ پاسخ را به گونه ای داده است که این جوان مشتاق ، در برابر پرسش بسیار برجسته ی خود انتظار داشته است. حتی (بر خلاف آنچه عموماٌ می گویند) ضرورتی ندارد که سقراط اول به شهرت فراگیری به عنوان یک حکیم دست یافته باشد و سپس این سئوال در معبد مطرح شود . فقط کافی است گروه کوچک ولی دلباخته ای ازمریدان در دور او باشند ، تا از میان آنها خایرفون که لاغر تر و داغ تر از همه بود – او را از شدت لاغری چوب می خواندند - جرأت پیدا کند و این پرسش را در معبد مطرح سازد . سقراط حتی پیش از آنکه از علوم طبیعی دل بر کند ، چنین مریدانی داشته است : خایرفون در نمایشنامه ی ابرها حضور فعال دار(35).
خود سقراط این سروش را بسیار جدی گرفت و آن را نقطه ی عطفی در زندگی خویش به حساب آورد . برخی از پژوهشگران ، به دو دلیل در این امر تشکیک کرده اند که هر دو نادرست است . اول اینکه می گویند : سقراط ، اگر چه بی تردید دارای احساسات دینی بوده است ، چنان متدین استواری نبوده است که تمام زندگی اش را تحت تأثیر سروش دلفی قرار دهد . دوم اینکه ، واکنش اولیه ی او این بود که بگوید : من یقیناٌ قطره ای حکمت ندارم ؛ و بی درنگ به دنبال کسی گشت که حکیم تر از او باشند ، تا بگوید آنها حکیم ترند و بدین ترتیب سخن خدا را باطل سازد . سقراط می گوید این کار را برای امتثال امر آپولون انجام داده است ، ولی آنها می گویند سخن وی متناقض است : کوشش برای اثبات دروغگویی یک خدا ، اطاعت عجیبی از او محسوب می شود .
نکته ی اول ادعای ظنی ای بیش نیست (36)، اما حتی اگر آن را مسلم بگیریم ، باز دلایل روانشناختی قاطعی برای این نوع واکنش سقراط به آن الهام ، وجود دارد . شواهد فراوانی در دست است که سقراط در دوران جوانی به علوم طبیعی عصر خویش دلبستگی وافری نشان داد ، ولی سپس آن را به این دلیل کنار گذاشت که به مسایل انسانی ارتباطی ندارد و ازعلل غایی نیز غفلت می کند . یحتمل او قبلاٌ از اینگونه پژوهش ها ابراز نارضایتی کرده، و شاید به دوستان جوان خود نیز بی ثمری آن را گوشزد کرده بود و آنها را ترغیب کرده بود که« مواظب روح خود باشند» اما لازمه ی این تغییر جهت ، وجود تردیدها و تقلاهای ذهنی نیست . او در چنین حالت ذهنی ای به خوبی می توانست عمل تحریک آمیز خایرفون را بپذیرد و آن را تأییدی بر درستی راه خویش بداند ، و در تمام عمر اندیشه ی خود را به آن مشغول دارد . اگر ذهن از پیش آماده باشد، فقط یک امر جزیی می تواند چنین تأثیری را داشته باشد ، همان طور که اگر این آمادگی وجود نداشته باشد، شاید از جدی ترین سوگند ها به نام خدایان ، نیز کاری بر نیاید .
اعتراض دوم ناشی از سوء تفاهمی است که درباره ی نحوه ی برخورد با پاسخ های دلفی و عمل به آنها ، به وجود آمده است . توصیف سقراط از اولین واکنش او به سروش دلفی این است : «منظور خدا چه چیزی می تواند باشد ؟ او چه رازی در نظر داشته است ؟ من خوب می دانم که بهره ای ازحکمت ندارم . منظور او از اینکه من حکیم ترین انسان ها هستم چیست ؟» خدا که دروغ نمی گوید : این کار شایسته ی او نیست .» آنچه او در صدد ابطالش بود ، معنی ظاهری این سروش بود تا بدان طریق سر و معنای واقعی آن را دریابد . همه می دانستند که خدا به صورت رمزی سخن می گوید ، و هرفرد و جامعه ی خردمندی باید ازمعنی ظاهری آن عبور کند تا منظور واقعی خود را در ورای آن پیدا کند . وقتی آتنیان مورد حمله ی ایران قرار گرفتند ، خدا به آنها توصیه کرد که بر دیواری ازچوب تکیه کنند ؛ و آنها در گشودن این راز ، دیدگاه های مختلفی عرضه کردند ، تا بالاخره تفسیر تمستوکلس مقبول افتاد که منظور خدا از «دیوار چوبین» همان کشتی است (37). بر همین منوال، سقراط نیز در تفسیر این سخن گفت : خدا خواسته است در پاسخ سئوال خایرفون ، این درس را القا کند که دانش هیچ انسانی ارزش واقعی ندارد . او فقط سقراط را به عنوان نمونه بر گرفته و اسم او را آورده است تا بگوید حکیمانه ترین کاری که ازدست انسان برمی آید این است که به نادانی خویش علم داشته باشد . 
خدمت او به خدا :
12-1 سقراط برای تحقیق معنی سخن خدا ، با افراد مختلف آتنی به گفت و گو نشست ، تا ببیند در میان آنها کسی هست که دانا تر از او باشد . او پس از کشف منظور خدا نیز به این کار ادامه داد، زیرا احساس کرد حالا که خودش آن معنی را دریافته است ، باید برای امتثال امر خدا آن را به دیگران نیز منتقل سازد .
این کار چنان سقراط را به خود مشغول داشت که فرصتی برای پرداختن به امور سیاسی و زندگی خصوصی پیدا نکرد ، «و خدمت من به خدا ، سبب شده است که در تنگدستی سختی به سر برم» . همچنین طبیعی است که این کار ، بدخواهی های زیادی را برای او بوجود آورد . اگر کسی متمایل باشد ، باز جای این بحث هست که آیا او واقعاٌ معتقد بود که از سوی خدا مسئولیتی بر عهده ی او نهاده شده است ، یا اتکای کار او به الهام دلفی ، فریبی بیش نبود (و این احتمال هم یقیناٌ جدی است) ؛ ولی دراین حقیقت تردیدی وجود ندارد که او به مناظره هایی پرداخت و این مناظرات دشمنی هایی برایش فراهم کرد ؛ بقیه ی داستان در دفاعیه ، بدین قرار است . او ابتدا به دنبال سیاستمداری رفت که به دانایی شهره بود ؛ با او سخن گفت و در پایان بحث به این نتیجه رسید که هرچند خود مرد و دیگران او را دانا می پندارند ، در واقع چنین نیست .
سقراط با وجود دشمنی ها و اتهام هایی که برایش پیدا می شد ، به تفحص ادامه داد و ادعا های صاحب نظران مختلف را به نوبت مورد آزمایش قرار داد . پس از سیاستمداران، به سراغ شاعران رفت ، یعنی کسانی که معمولاٌ مخازن حکمت و معرفت دانسته می شوند، و «آموزگاران انسان های رشد یافته» هستند ؛ متأسفانه فقط به این نتیجه رسید که آنها ، همانطور که خود می گویند ، در اثر الهامات الهی به سرودن اشعاری چند پرداخته اند و آن سخنان از حکمت و دانش خود آنها تراوش نکرده است ، زیرا آنها از فهم آنچه بر زبان و قلمشان جاری شده بود ، ناتوان بودند .
آنها به واسطه اشعارشان ، بیش از دیگر انسان ها به علم و حکمت مشهور گشته بودند . بالاخره ، سقراط به سراغ صنعتگران یا پیشه وران رفت . آنها به اندازه سیاست مداران و شاعران ، از آوازه حکمت برخوردار نبودند ، اما دانایی آنها نیز هنگام بررسی ، تحلیل رفت؛ خبرگان آنها در مسایل مربوط به حرفه خویش دانا بودند ، ولی برخی ها از این مقدار دانش هم بهره نداشتند . این جا مسئله الهام الهی مطرح نبود ، و چون سقراط ؛ همان طور که خودش می گوید ، قبول داشت که در مورد حرفه آنها هیچ نمی داند ، پس باید آنها را دانا تر از خود می دانست(38) . او مأیوس نشد . «و در این مورد خطا نرفته ام : آنها چیزهایی می دانستند که من نمیدانم ، و از این جهت دانا تر من بودند » . اما آنها حدود خویش را نمی شناختند . چون در حوزه کوچکی از دانش فنی ، خبره بودند ؛ تصور می کردند که در موضوعات بزرگ تر نیز چنین اند . و در نتیجه ، حکمتی را ادعا می کردند که در واقع نداشتد. این خطا ، بر حمکت آنان نیز ، همچون حکمت شاعران ، سایه افکنده بود .



:: موضوعات مرتبط: مطالب فلسفی , ,
:: برچسب‌ها: سقراط , کریتوبولوس , فیلسوف , قلسفه , خدا , حکمت , دین , علوم , طبیعی , ,

تعداد صفحات : 124
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 124 صفحه بعد


اگر که سن را عروس بدانیم و اندیشه را داماد این زفاف را اویی می شناسد که حافظ را بستاید (گوته)

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

RSS

Powered By
loxblog.Com